عموم مردم کلمات را به تبع دستور زبان و کاربرد عمومی به کار می برند. مثلاً در هزار مهمانی هم که بگردی، میزبان با یک لحن و با جملات ثابتی میهمان را بدرقه می کند. در هزار اداره هم که بروی، انتصاب مدیر جدید را به یک شکل تبریک می گویند.
اما کسانی هستند که به اصالت و "از-خود-بودگی" رسیده اند. اینان از زبان، نه فقط به تبع از دستور زبان، بلکه برای بیان معنایی اصیل که قبلاً در عمق جانشان ادراک کرده اند استفاده می کنند.
به عبارت معروف تر، «قبل از سخن گفتن می اندیشند» و «زبانشان پشت قلبشان است»، یعنی پیش از آن که با زبان سخن بگویند، با قلب و جان سخن می گویند.
نامه های عاشقانه را می توان از این طریق آزمود. عاشق حقیقی، انسانی اصیل است: معنایی منحصر به فرد را به ادراک حضوری در جان خود تجربه کرده است. چنین کسی مشابه ندارد، در نتیجه نامه هایش، هر چند ابتدایی و با کلمات کودکانه، اما متشخص است.
بر خلاف عاشق دروغین، که کلمات و مضامینش را، هر چند مطنطن و مسحورکننده، می توان در کتب شعرا و نویسندگان یافت.
آشنایی و همصحبتی با این گونه افراد، تجربه ی بی نظیری است. احساس می کنی در مدت مصاحبت کوتاه، ابدیت را درک کرده ای. احساس می کنی هر کلمه برای خودش جان دارد و جداگانه با جان تو پیوند می خورد. اما باید مراقب بود. چرا که این گونه افراد تنها راجع به چیزهایی این گونه حرف می زنند که برایشان "معنا" و "احساس"ـی داشته باشند. در غیر این موارد، یا سکوت می کنند و یا مثل دیگران از دستور زبان رایج و بی عمق پیروی می کنند. به همین دلیل، برای رسیدن به چشمه ی شهد کلمات اصیل این افراد، باید تلاش کنی که برایشان معنایی داشته باشی. باید در جهان مبهم و تار، رنگ و شکلی صادقانه از آن خودت داشته باشی تا در جانشان تاری را بلرزانی و به شنیدن نغمه ی ملکوتی لرزش این تار بنشینی. هر لحظه که همچون توده ی بی شکل "مردم" شوی، بیم آن هست که نامحرم شوی و از مصاحبتشان محروم گردی.